گيرم اندوه تو خواب
است و نگاه تو خيال
پس دلم منتظر کيست عزيز، اين همه سال؟
پس دلم منتظر کيست که من بی خبرم؟
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟
پس دلم منتظر کيست عزيز، اين همه سال؟
پس دلم منتظر کيست که من بی خبرم؟
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم؟
ماه، يک پنجره وا شد
به خيالم که تويی
همه جا شور به پا شد به خيالم که تويی
همه جا شور به پا شد به خيالم که تويی
باز هم دختر همسايه
همانی که تو نيست
باز هم چشم من و او که نمی دانم کيست
باز هم چلچله آغاز شد از سمت بهار
کوچه يک عالمه آواز شد از سمت بهار
باز هم چشم من و او که نمی دانم کيست
باز هم چلچله آغاز شد از سمت بهار
کوچه يک عالمه آواز شد از سمت بهار
پيرهن پاره ی گل جمله
تبسم شده است
يوسف کيست که در خنده ی او گم شده است؟
اين چه رازی است که در چشم تو بايد گم شد
بايد انگشت نمای تو و اين مردم شد
به گمانم دل من، باز شقايق شده ای
کار از کار گذشته است، تو عاشق شده ای
يوسف کيست که در خنده ی او گم شده است؟
اين چه رازی است که در چشم تو بايد گم شد
بايد انگشت نمای تو و اين مردم شد
به گمانم دل من، باز شقايق شده ای
کار از کار گذشته است، تو عاشق شده ای
يال کوب عطش است اين که کنون می آيد
اين که با هِیمنه از سمت جنون می آيد
بی تو، بی تو، چه
زمستانی ام ايلاتی من!
چِقَدَر سردم و بارانی ام ايلاتی من!
تو کجايی و منِ ساده ی درويش کجا؟
تو کجايی و منِ بی خبر از خويش کجا؟
چِقَدَر سردم و بارانی ام ايلاتی من!
تو کجايی و منِ ساده ی درويش کجا؟
تو کجايی و منِ بی خبر از خويش کجا؟
دل خزانسوز بهاری
است، بهاری است که نيست
روز و شب منتظر اسب و
سواری است که نيست
در دلم اين عطش کيست
خدا می داند
عاشقم دست خودم نيست خدا می داند
عاشق چشم تو هستيم و ز ما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری
باز شب ماند و من و اين عطش خانگی ام
باز هم ياد تو ماند ومن و ديوانگی ام
اشک در دامنم آويخت که دريا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
عاشقم دست خودم نيست خدا می داند
عاشق چشم تو هستيم و ز ما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری
باز شب ماند و من و اين عطش خانگی ام
باز هم ياد تو ماند ومن و ديوانگی ام
اشک در دامنم آويخت که دريا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب ديدم که تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت
يک نفر مثل پری يک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مردم افتاد
"آخرش هم دل ديوانه نفهميد چه شد؟
يک شبه، يک شبه ديوانه چشمان که شد؟"
تا غزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
"آی تو! تو که فريب من و چشمان منی!
تو که گندم! تو که حوا! تو که شيطان منی!
تو که ويرانِ منِ بی خبر از خود شده ای!
تو که ديوانه ی ديوانه تر از خود شده ای!"
در نگاه تو که پيوند
زد اندوه مرا ؟
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا ؟
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا ؟
ای دلت پولک گلنار!
سپيدار قدت !
چه کسی اشک مرا دوخته
بر چارقدت؟
چند روزی شده ام محرمت، ايلاتی من!
آخرش سهم دلم شد غمت، ايلاتی من!
تو کجايی و منِ ساده ی درويش کجا؟
تو کجايی و منِ بی خبر از خويش کجا؟
"محمد حسین بهرامیان"