مقدمه:
جنگ های صلیبی که شد آنها افتادند به جان ما، ما
افتادیم به جان هم، مسیحی ها و جهودها یکی شدند، مسلمان ها صد تا شدند، سنی به جان
شیعه، شیعه به جان سنی، ترکی به جان ایرانی، ایرانی به جان عرب، عرب به جان بربر، بربر
به جان تارتار و.... باز هرکدام تو خودشان کشمکش، دشمنی، بدبینی، جنگ و جدل....
حیدری، نعمتی، بالا سری، پایین سری، یکی شیخی، یکی صوفی، یکی امل، یکی قرتی.....
نقشه جهان رو جلوی خودت بگذار ، از خلیج فارس یک
خط بکش تا اسپانیا، از آنجا یک خط دیگر تا چین، این مثلث میهن اسلام بود! یک ملت،
یک ایمان، یک کتاب و حالا....؟
مسلمان های یک مذهب، یک زبان، یک محل، توی یک مسجد
هفت تا نماز جماعت می خوانند! توی برادران جنگ هفتاد و دو ملت برپا شد. هر ملتی اسلام
را رها کرد رفت به سراغ قصه های مرده، خرابه های کهنه، استخوان های پوسیده.... خدا
را از یاد بردند، خاک را به جایش آوردند.
توحید توی کتاب ها مرد.... بشکل کلمات و شرک توی
جامعه جان گرفت.... بشکل طبقات. دین فرقه فرقه شد و امت قوم قوم و ما قطعه قطعه....
هر قطعه.... و لقمه ای چرب.... نرم.... راحت الحلقوم.
سر همه را به خاک بازی، به خون بازی، فرقه سازی، دسته بندی، به جنگ های زرگری، به بحث های بی خودی، به حرف های چرت و پرت، به فکرها و علم های پوک و پوچ، عشق ها و کینه های بی ثمر، به گریه ها و ندبه های بی اثر، به دشمن های عوضی، به خندهای الکی، بند کردند. چشم ما را با لالایی خواب کردند. فرنگی ها مثل مغول ها:
"آمدند و سوزاندند و کشتند و بردند
و...." اما نرفتند!
ما یا سرمان به خودمان بند بود و نخواستیم ببینیم
، یا به جان هم افتاده بودیم و نتوانستیم ببینیم، و یا اصلا برگشته بودیم به عهد بوق، به جستجوی قبرها، باد و بروت های استخوان پوسیده ها و نبودیم که ببینیم!
طلا هایمان را بردند و ما را فرستادند دنبال عصر
طلایی.... دنبال نخود سیاه.
ملیت: نبش قبر
مذهب: شب اول قبر
حال: فراموشش کن
زندگی: ولش کن
هزارو دویست سال پیش، پدر شیمی قدیم -جابر بن حیان-
در کلاس "مسجد پیامبر" نزد امام صادق(ع)، رئیس مذهب شیعه، درس شیمی فرا می
گیرد و هزار و دویست و پنجاه سال بعد نزد پیروان پیامبر و شیعیان امام صادق(ع) درس
شیمی در کلاس مدرسه حرام می شود.
هزار و دویست سال پیش ما برای اولین بار در یک کشور اروپایی (آندلس) بی سوادی را ریشه کن می کنیم و هزارو دویست سال بعد بی سوادی جامعه ما را ریشه کن می کند. آنها بیدار شدند و ما به خواب رفتیم. مسیحی ها و جهود ها یکی شدند و ما صد تا، آنها پولدار شدند و زوردار و ما فقیر و ضعیف! ......و کارِ ما؟
یک دسته مان هم مشغول کشمکش های قدیمی اند و نفهمیده اند در دنیا چه خبر شده است. یک دسته هم که فهمیده اند که دنیا دست کیست، نشسته اند مثل میمون، آدم ها را تماشا می کنند و هر کار آنها می کنند اینها هم اداشان را در می آورند! در چشم اینها فقط فرنگی ها آدمند! آدم حسابی اند. چون فرنگی ها پول دارند، زور دارند. ما ها دیگر فقیر شده ایم، خوبی هایمان هم حقیر شده اند و آنها که پولدار شده اند، عیب هاشان هم هنر شده!
آنها می خواهند همه مان و همه چیزمان را میمون بار بیاورند و میمون وار.... استادهامان را، شهرهامان را، شاعرهامان را، بزرگ هامان را، هنرمندانمان را، زنها، زندگیمان، خانواده هامان را و....
و حتی بچه هامان را!
آنها فقط از یک چیز می ترسند که ما دیگر از آنها
تقلید نکنیم. چطور می شود که از آنها تقلید نکنیم؟ کاری کنیم که بتوانیم خودمان «بفهمیم».
آنها فقط از فهمیدن تو می ترسند. از تن تو، هر چقدر هم که قوی باشد ترسی
ندارند....
از گاو که گنده تر نمی شی.... می دوشنت!
از خر که قوی تر نمی شی.... بارت میکنند!
از اسب که دونده تر نمی شی.... سوارت می شن!
آنها از «فکر» تو می ترسند.
آینه که بزرگ هایی که «فکر» دارند، باید فقط به
چیز های بی خود فکر کنند، بچه ها را هم باید جوری بار بیارند که هر کاری یاد
بگیرند، فقط و فقط بلد نباشند فکر کنند! بچه هایی باشند نونور، تر و تمیز، چاق و
چله، شاد و خندان، اما.... ببخشید!
از چه راه؟ از این راه که عقل بچه هامان را از سرشان به چشمشان بیاورند.
چطوری؟ با روش آموزش و پرورش آمریکایی، سمعی و بصری!
یعنی فقط باید چشمات کار کنند، یعنی فقط باید گوشهات کار کنند، چرا؟ برای اینکه آن چیز هایی را که پنهان می کنند و پنهانی می کنند، نبینی. برای آنکه آن کارهایی را که یواشکی و بی سر و صدا می کنند، نشنوی. آنها هر چه می برند و می آرند هم پنهانی است و هم بی صدا!
اما بچه های ما، گربه سیاه دزد را که از دیوار بالا
می رود از پنجره تو می آید را هم می بینند و هم صدای پاهای نرم و بی صدایشان را می
شنوند. عقل فرنگی به چشمش است، به گوشش است، به پوستش
است، چی میگم؟؟؟ عِلم اش توی شکمش است، هنرش زیر شکمش! علمش فقط پرستش لذت است،
آزادی اش فقط آزادی غارت است، گرگ است.... روباه است.
آری بچه های ما همه چیز را می فهمند، حتی جهان را،
همه چیز جهان را، حرکت همه چیز را، پوچی را، معنی را، دنیا را، آخرت را، برای خود
را، برای خلق را، برای خدا را، حتی شهادت را و.... توحید را....
یک ،
جلوش،
تا بی نهایت
صفرها را....
دکتر علی شریعتی/ مقدمه کتاب یک جلوش تا بی
نهایت صفرها