چه تلخ و غم انگیز است
سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش کلاه بگذارد!
این سرزمین را با عقلِ مصلحت اندیش ساخته اند.
پس باید با عقل مصلحت اندیش در آن
زیست
و چاره ایی دیگر پیدا نیست.
.... و من چنین کردم
اما چنین نبودم و این دوگانگی مرا همواره دو نیمه
می کرد.
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ ها می کند....
پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه می شود.
دوست داشتنِ کسی که لایق دوست
داشتن نیست....
"اسرافِ محبت" است.
"علی شریعتی"
بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را
به عریانی خویش بگشاید.
هرچند حال آن جز رنج و پریشانی
نباشد....
اما کوری را هرگز به خاطر آرامش
تحمل مکن!
"علی شریعتی"
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم که
مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم که در
برابرم دریا بود
و دریا….
و دریا….
"علی شریعتی"
دلم به حال چوپان دروغگو می سوزد!
بی چاره، دو بار بیشتر دروغ نگفت،
اما رسوا شد!
ولی ما هنوز هم....
صادق ترینیم!
"علی شریعتی"