۱۶ شهریور، ۱۳۹۰

گل های سپید باغ.... بیدارند!


شب ها که ستاره هم فروخفته است....
گل های سپید باغ بیدارند.
شب ها که تو بی بهانه می گریی
شب ها که تو عطر شعرهایت را
از پنجره ها نمی دهی پرواز....
گل های سپید باغ بیدارند.
 


شب ها که دل تو با غمی مانوس
پیوندِ تازه می زند پنهان....
شب ها که نسیم هم نمی آرد
از درّه ی مه گرفته هیچ آواز....
در زیر دریچه ی تو بیدارند
گل های سپید باغ خواب آلود



شب ها که تو عاشقانه می خوانی.
شب ها که چو اشکِ تو نمی تابد
یک شعله در این گشادِ چشم انداز
این باغ و بهار خفته را هر شب
گل های سپید باغ بیدارند.


شب های دراز بی سحر مانده
شب های بلند آرزومندی
شب های سیاهِ مانده در آغاز
 
شب ها که تو عاشقانه می خوانی
شب ها که تو بی بهانه می گریی


شب ها که ستاره هم فرو خفته است....
گل های سپید باغ بیدارند
جان تشنه صبح روشنی پرداز.

"سیاوش کسرایی"

۱۱ تیر، ۱۳۹۰

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است



بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه.... بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست.

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست.

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
بال، وقتی قفسِ پر زدن چلچله هاست.

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست.

باز می پرسمت از مساله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مساله هاست.

"فاضل نظری"